صفحات

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

خزان روزگار


تو مثل صبح بهاران، من خزان روزگارم
تویی آن ساحل آرام، من چو موجی بی قرارم

تو پر از بار و بر و من، تهی از بود و نبودم
تو همه تازگی و من، بغض سنگین بهارم

من چونان گریه شمعم، تو همان باده رنگین
سهم تو خنده مستی، سهم من اینکه ببارم

خبرت از دل ما نیست، دل تو خانه اغیار
عاشقان تو ز هر سو، من مهی جز تو ندارم

تو به زیبایی گلبرگ، به طراوت سحرگاه
من درختی کهنه و پیر، بی نصیب از بر و بارم

چشم تو چشمه خورشید، دیده من همه دریاست
تو درخشش طلوعی، من شبی تیره و تارم

تو در اندیشه رفتن، به سرت هوای پرواز
من به شوقت وصلت اما، ز پی تو رهسپارم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر