صفحات

۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

آنه!

آنه! تکرار غريبانه ی روزهايت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهايت در پشت پرده های 


مه آلود اندوه پنهان بود بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکيت, از تنهايی معصومانه ی 

دستهایت آيا می دانی که در هجوم دردها و غم هايت و در گيرودار ملال آور دوران زندگيت 

حقيقت زلالی درياچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه! اکنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه ی 

طلايی خورشيد دوستی بسپاری و در آبی بيکران مهربانی ها به پرواز در آيی و اينک آن 

شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو...

یادش بخیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر